معنی پرچم کاوه

حل جدول

پرچم کاوه

درفش کاویانی


پرچم های قلعه کاوه

فیلمی با بازی داوود رشیدی


پرچم کاوه و علم فریدون

درفش کاویانی

لغت نامه دهخدا

کاوه

کاوه. [وَ / وِ] (اِ) نافه ٔ مشک. (برهان) (فهرست مخزن الادویه).

کاوه. [وَ / وِ] (اِخ) در پهلوی کاوغ کریستن سن کوشیده است که ثابت کند افسانه ٔ کاوه در اوستا و کتب دینی زردشتی سابقه نداشته و متعلق به عهد ساسانی است و آن را به طرز افسانه های بسیار قدیم دیگر ساخته اند تا بتوانند اصطلاح درفش کاویان را تعبیر کنند و حال آنکه معنی حقیقی آن درفش شاهی است و کاویان منسوب به کوی = شاه = کی -... داستان کاوه را فردوسی، طبری، بلعمی، مسعودی، ثعالبی، خوارزمی و ابن خلدون و تواریخ دیگر آورده اند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین با اختصار)، نام آهنگری بوده مشهور که فریدون راپیدا کرد و بر سر ضحاک آورد و درفش کاویانی منسوب به اوست. (برهان). نام مردی است که در شهر سپاهان - که لشکر ایران در آن جمع و از آنجا به هرجا مأمور می شده اند - ریاست صنعت اسلحه ٔ رزم داشته و جباخانه، که زره و مغفر و آلات جنگ میساخته، در دست او بوده و به سلسله ٔ پیشدادیان ارادت و اعتقاد صادقانه داشته. بعداز غلبه ٔ ضحاک علوانی بر جمشید جم و هلاکت جمشید، ظلم و بیداد ضحاک اهالی ایران را بستوه آورد و بدو دل بد کردند و چاره نداشتند. او نیز از ایرانیان آسوده دل نبود چون فریدون بن آتبین - یا آبتین - از فرانک بزاد در لارجان مازندران در بیشه بشیر گاو پرورش یافت تا به حد رشد رسید و ضحاک بر وی دست نیافت. هواخواهان در انتظار خروج وی بودند. کاوه با دانایی که صاحب علوم غریبه بود آشنایی گرفت. او بر نطعی از چرم شکل صد در صد برنگاشت و بکاوه سپرد و بدو گفت: این را علمی بساز که با هر که روبرو شوی غالب گردی و اگر از نژاد جمشید تنی پیدا کنی کارها رونق خواهد گرفت. کاوه پسران خود قارن و قباد را بتحریک سپاهیان مأمور نمود و با گماشتگان ضحاک محاربه کرد و با سپاهی به ری آمد و فریدون را آگاه کرد و سپس گرزی به ترکیب سر گاو برای او ساخت و خروج کردند و ضحاک را گرفتند و در چاهسار کوه دماوند نگونسار کردند. فریدون استقرار یافت و کاوه را با سپاه به تسخیر قسطنطنیه فرستاد. وی مدت بیست سال بتسخیر بلاد پرداخت و حکومت شهر سپاهان خاصه ٔ وی گردید. (از انجمن آرای ناصری):
خروشید و زد دست بر سر زشاه
که شاها منم کاوه ٔ دادخواه.
فردوسی.
که چون قارن کاوه جنگ آورد
پلنگ از سنانش درنگ آورد.
فردوسی.
کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک
کی شودش پای بند کوره و سندان و دم ؟
خاقانی.
کاوه را چون فر افریدون یافت
چه غم کوره و سندان و دم است.
خاقانی.
منم آن کاوه که تأیید فریدونی و بخت
طالب کوره و سندان شدنم نگذارند.
خاقانی.
رجوع به درفش کاویان و اختر کاویان و برهان قاطع چ معین شود.

کاوه. [وِ] (اِخ) دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 420 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

کاوه. [وِ] (اِخ) دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و لبنیات است. ساکنان از طایفه ٔ کوشکی و چادرنشین اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


پرچم

پرچم. [] (اِخ) موضعی است در شمال غربی هارون آباد در حوالی زنجان.

پرچم. [پ َ چ َ] (اِ) چیزی باشد سیاه و مدوّر که بر گردن نیزه و علم بندند. (برهان). علاقه ٔ علم. ابریشم و موی اسب یا دم گاوی که بر گردن علم بندند. (از فرهنگی خطی). و علی الظاهر رشته هائی سیاه و یا دم گاو و یا دُم غژغاو بود که در زیر سنان علم یا نیزه، چون طره ای ازآن می آویخته اند و از این بابست که شاعران غالباً ازآن به طره، زلف و گیسو، تعبیر کرده اند:
بر سر بیرق بلاف پرچم گوید منم
طره ٔ خاتون صبح بر تتق روزگار.
عماد عزیزی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
راست گفتی بباد پرچم بود
گر بود باد را ستام به زر.
فرخی.
همیشه تا که بود پرچم و سنان بادا
سر مخالف تو بر سر سنان پرچم.
ادیب صابر.
از آن زمان که ظفر پرچم تو شانه زده
ز زنگ جور کدام آینه است نزدوده.
انوری.
خال جمال دولت بر نامهات نقطه
زلف عروس نصرت بر نیزه هات پرچم.
انوری.
روزی که زلف پرچم از آسیب معرکه
پنهان کند طراوت رخسار روزگار.
انوری.
در کوکبه ٔ تو طره ٔ شب
بر نیزه ٔ بندگانت پرچم.
انوری.
می طرازد چرخ غژغاو دو رنگ صبح وشام
نیزه ٔ قدرت مگر پرچم ندارد بر قنات.
اثیرالدین اخسیکتی.
کلک تو ز مرتبت بخندد
بر قامت رمح و ریش پرچم.
اخسیکتی.
بر علم مظفرت پرچمی آرزو کند
در فلک چهارمین وقت کسوف جرم خور.
مجیر بیلقانی.
بجان جست آنکه جست از تو ولیکن من نگویم چون
گسسته پرچم نیزه دریده دامن خفتان.
مجیر بیلقانی.
خصمت سپید دست و سیه دل چو دفتر است
بر بیرقت ز طره ٔ بلقیس پرچم است.
مجیر بیلقانی.
و آنکه گیسوی پریشان عروس ظفراست
روز کین پرچم شبرنگ فراز علمش.
مجیر بیلقانی.
بپرچم حبشی شکل رایتت که ظفر
بهندوئیش میان بسته میرود عمدا.
مجیر بیلقانی.
از بهر تو می طرازد ایام
منجوق ز صبح و پرچم از شام.
خاقانی.
آنجا که نعت صورت خوبان رود ترا
دل سوی قد نیزه و گیسوی پرچم است.
ظهیر فاریابی.
پرچم شبرنگ شاه گیسوی عروسان ظفر است. (راحهالصدور راوندی).
و سر سروران گوی میدان و پرچم سنان گشت. (تاج المآثر). و زلف زره ساز او سایه بر عارض خورشید رخشان می انداخت و رایت خورشید سپید روز به پرچم سیاه شب می پوشید. (تاج المآثر).
بر سر رُمح غلامانت صبا در کارزار
پرچم از گیسوی ترکان خطائی یافته.
نجیب جرفاذقانی.
عروس فتح و ظفر در نقاب پرچم تو
چو ماه چارده در زیر طره ٔ شام است.
نجیب جرفاذقانی.
در دور تو زین سپس نجنبد
از باد خلاف زلف پرچم.
سیف اسفرنگ.
نهیب رایت تو دل ربوده از بر دشمن
بآب چهره ٔ خنجر بتاب طره ٔ پرچم.
امامی هروی.
زلف خاتون ظفر شیفته ٔ پرچم تست
دیده ٔ فتح ابد عاشق جولان تو باد.
حافظ.
ز پرچم فروزنده نوک سنان
چو آن شعله کاید برون از دخان.
هاتفی.
پرچم مشکین علمهای شاه
دسته ٔ ریحان گریبان ماه.
عماد فقیه.
بس نیزه که بر چهره ز پرچم بودش ریش
خوانی اگرش مرد نه آئین صوابست.
قاآنی.
|| زبانه. لسان النار. لهب. لهیب. || عَنبر. گاوعنبر. گاوبحری. قطاس. قیطوس. بحری قطاس. قاطوس. قاطس. غژغاو. غژگاو. کژگاو. کژغاو. کژگا. کژغا. غژغا. غژگا. قیطس. || نوعی از گاو کوهی که در کوههای مابین ملک خطا و هندوستان میباشد. (برهان). || موی دم گاو کوهی. (غیاث اللغات). || دم نوعی از گاو بحری که بر گردن اسبان بندند. (برهان). و ظاهراً مراد رشته های دهان گاو بحری، وال (بالِن) باشد که در زیر سنان علم یا رمح و یا بر گردن اسب می بستند و عجب این است که کلمه ٔ پرچم بدانسان که در فارسی علاقه ٔ نیزه و نیز ریشه های مصفات و پالونه گونه ٔ دو طرف دهان نوعی وال (بالِن) را نامیده اند، در زبان فرانسه نیز کلمه ٔ فانن همانطور به هر دو معنی آمده است:
گاوی نشان دهند در این قلزم نگون
لیکن نه پرچم است مر او را نه عنبر است.
اثیر اخسیکتی.
دارد فرسش بدین نشانی
پرچم دم شیر آسمانی.
خاقانی.
|| مجازاً، موی گیسو. (فرهنگ رشیدی).کاکل. (برهان):
ما از آن محتشمانیم که ساغر گیرند
نه از آن مفلسکان که بز لاغر گیرند
بیکی دست می خالص ایمان نوشند
بیکی دست دگر پرچم کافر گیرند.
مولوی.
سگ نیم تا پرچم مرده کنم
عیسیم آیم که [تا] زنده ش کنم.
مولوی.
گرچه ناخن رفت چون باشی مرا
برکنم من پرچم خورشید را.
مولوی.
|| و در تداول امروزی گاه بمعنی درفش و علم آید. و رجوع به توغ و توک و بیرق شود.

نام های ایرانی

کاوه

پسرانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام آهنگری ایرانی در زمان ضحاک و برپادارنده پرچم ایران (درفش کاویانی) ورهبر قیام علیه ضحاک ماردوش

تعبیر خواب

پرچم


اگر در خواب پرچم کشور خودتان را ببینید، بیانگر موفقیت در انجام کارها است. علامت دادن با پرچم در خواب، به این معنا است که موضوعی آبروی شما را تهدید میکند. - آنلی بیتون

فرهنگ فارسی هوشیار

کاوه

گرده

گویش مازندرانی

کاوه

ذرت

فرهنگ عمید

پرچم

پارچه‌ای که معمولاً دارای نقش مخصوص یک کشور، مؤسسه، یا گروه است و معمولاً بر سر چوب یا میله نصب می‌کنند، بیرق، عَلَم، درفش،
(زیست‌شناسی) قسمتی از گل که از میله‌های بسیار نازک تشکیل می‌شود و تخم‌های نر در آن قرار دارد،
[قدیمی، مجاز] موی جلوِ سر، کاکُل،
[قدیمی] منگوله‌ای که از موی حیوانات درست می‌شده و بر سر نیزه یا علم آویزان می‌کرده‌اند، منگوله،

فارسی به عربی

پرچم

رایه، طاقه، علم

معادل ابجد

پرچم کاوه

277

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری